خطرنگار


تونل توحید در تقاطع جمهوری ریزش کرده... یعنی هر دم از این باغ بری می رسد ها... موتور سواره رو بگو که داشته رد می شده... حکمن تو گرمای تابستون... حتمن با یه عالمه فکر و خیال تو کله اش... با یه عالمه نگرانی واسه اجاره خونه و خرج بنزین و گوشت و نون و غیره... با یه عالمه دلخوری از عرش کبریایی که آخه چیه پس تو سرش... 

اما حالا که از یه قدمی ِ زنده به گور شدن می کشنش بیرون لابد هزار بار شکر می کنه... شاید حتی یکی دو ساعت که بگذره به خوش شانس بودنِ خودش ایمان بیاره از این رو که نجات پیدا کرده و فراموش کنه که این دِ فِرست پلِیس، مصیبتی برش نازل شده... شاید صدقه هم بده... و برایِ بار هزارم هم به حضور خدا ایمان بیاره... باور کن احساس خوشبختی ایجاد کردن به همین راحتیه... فقط کافیه بحرانِ قابل کنترل ایجاد کنی...


ولی سوایِ اینها، اومدم بگم که هر دم از این باغ بری می رسد... یه بار چند سال پیش به خواهرم که می خواست خبرنگاری بخونه خرده گرفتم و با سرمستی ِ یه دانشجویِ به خطا در راهِ مهندس شدن هِ درگیر تئوری هِ چند خطی فلسفه خوانده طعنه زدم که اگر روزی دیگر خبری نبود چه... که اگر روزی دیگر دست از جنجال برداشتیم و نشستیم زندگیمان را کردیم چه... که اگر روزی آرزویِ صلح تان به بار نشست و دنیا گلستان شد چه... بیکار می شوید که... محل معاشتان می شود دنیایِ زپرتی ِ سینما و ادبیات و گل و بلبل که...

حالا اما، می بینم انگار بعضی چیزها مجالِ وجود ندارند... مهم نیست که روی کاغذ چه بنویسی...


نظرات 1 + ارسال نظر
وفا دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ق.ظ

نمی دونم تو این وانفسا چرا هر چی بلاس سر ایرونی ها می یاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد