ناگهان چقدر زود فلان

 

این هفته زود گذشت... از کار که اومدم بیرون آفتاب شده بود... این آسمونِ ونکوور هم تو دل دلِ تابستون شدن یا بهار موندن، ما رو کشت... انگار که بخواد بعله ی سر عقد بگه! صبح باید چتر دست بگیری، عصر باید عینک آفتابی بزنی... تا کلید انداختم به در، برایِ هزارمین بار گفتم که باید کتابها رو بردارم ببرم کتابخونه... دیگه خیلی داشت دیر می شد... و بردم... کتابِ «پرنده ی من» ِ فریبا وفی دستم بود (واقعن شاید برای بار دهم بود که می خوندمش!) و «سه کتاب» ِ زویا پیرزاد... زندگی بود این «سه کتاب»... حکایت ِ دگرگیسی ِ قلم ِ یک نویسنده... زویا واقعن نویسنده اس... جوری از نویسنده که تو دنیای پرادعا و پرمدعی و روشنفکر پرستِ امروز، نظیرش کم پیدا می شه... نویسنده ایه که خودشه و خودش مطبوع و ساده و خوندنیه... و این سادگی ِ بدون ِ خسته کنندگی کم متاعی نیس ها... حکم چاغاله بادوم تو فرنگ داره!  

دفتر اولش، «مثل همه ی عصرها»، مجموعه ی هفده داستان در قطع ِ وبلاگی بود... احتمالن مرور کننده ی تجربه های روزانه ی خودِ نویسنده...

هر روز با خودم می گویم «امروز داستانی خواهم نوشت» اما شب، بعد از شستن ظرفهای شام خمیازه می کشم و می گویم «فردا، فردا حتمن خواهم نوشت.» -- پارگرفِ اول از داستان ِ اول از دفتر ا ول 

 

دفتر دومش اما، چهار داستانِ نیمه بلند بود... آدمهای داستانها همه جوان و اگر زن، درگیر ِ آغاز زندگی مشترک و مجادلات و مصالحات و شکست ها و گاهی پیروزی ها... و اگر مرد، درگیر ِ کلید زدنِ بیزینس و حرکت از مادر به سویِ زن و تشکیل زندگی ای از آنِ خود... 

یک سال بعد از آشنایی شان، مادر لیلا وقت معرفی علی به عمه ی لیلا که تازه از آمریکا آمده بود گفت «علی آقا، نامزد لیلا جان.» --پاراگرافِ اول از داستانِ اول از دفتر دوم 

 

دفتر سوم یه داستانِ بلندِ سه قسمتی بود از دنیایِ ارمنی های ساکن ِ کناره ی شمالی... با اسمهایی که من ِ مسلمان به دنیا اومده تا حالا به گوش نشنیده بودم... اینجا یه خورده از دستِ نویسنده شاکی شدم... داستان روی هم رفته قشنگ بود... ولی فقط قشنگ بود... و من همه اش به امیدِ این می خوندم که الان فلان جور بشه یا فلان اتفاق ِ رمانتیک بیفته یا داستان بشکنه یا بالا بره یا هر چی... و چقدر فرصت داشت برای انواع ِ بالا و پایین رفتن ها و بازی کردن ها... اما دریغ... دریغ و افسوس... زویا «پشن» نمی ذاره تو داستاناش... کشمکش یا ویرانگریِ یهویی نداره... به اوج رفتن ِ یکدفعه ای هم نداره... دلم می خواست که داشت... اینجوری آدم تاب نمی آره... من یعنی تاب نمی آرم...

 

خلاصه اش اینکه کتاب رو پس ندادم و به این بها مجبور شدم همه ی جریمه هام رو بدم تا برام تمدیدش کنن!... باید یه بار دیگه بخونمش... با دقت، با کنجکاوی، نه در مقام ِ تحلیلگر بلکه مثل یه دانشجو... بلکه بیشتر دست به تمرین ببرم...

دو تا کتابِ دیگه هم برداشتم آوردم... یکی مجموعه داستانی از سیمین ِ دانشور و یکی دیگه «سلوک» از محمود دولت آبادی... کتابخونه یک عالمه از کتابای کوچولو کوچولویِ محمود دولت آبادی رو آورده بود علاوه بر اونایی که قبلن داشت... لازمه یه برنامه ی منسجم بذارم برای خوندنشون... اما فعلن که توسطِ بانوانِ ادبیات معاصرمون تسخیر شدم! 

 

همه ی پست شد تحلیل کتاب و کتاب بازی... می خواستم یه خورده خودمو تحلیل کنم... از دستِ خودم و بعضی از دیگران ناراحتم این روزا... حالا ایشاله تو پست بعدی...

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

مهدی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

مهدی جمعه 21 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

نرگس شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ق.ظ

سه کتاب رو که خوندم به امیرحسین گفتم همه ما وبلاگ نویسا بیایم پستهامون رو جمع کنیم میشه همین سه کتاب... بعدسخنرانی طویلی کردم من باب اینکه زویا هم شانس اورده در این تب داستان نویسی ساده گل کرده خوب...امسال عید که رفتم ابادان ... بریم و بوارده رو که دیدم برای اولین بار فهمیدم توصیف پیرزاد از فضاها چقدر قوی بوده که من خواننده تصورم هنگام خوندن کتاب از فضا همونی بود که دیدم ... دلم برای کتابهاش تنگ شد... اما نظرم عوض نشد خیلی :دی
جات خالی امشب رفتم شهرکتاب... به نظرم هیچ کتاب جدیدی منتشر نشده بود :دی

بارون یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ق.ظ

اینقدر از دست این مهدی که هی کامنت می ذاره عصبی ام !
مریضن مردم !

سارا یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:01 ق.ظ

آره... داستانای زویا مثل ِ معما چو حل گشت آسان شود ه... آدم وقتی می خونه فکر می کنه چه راحت... منم می تونم از این چیزا بنویسم... اما خب پاش که می افته و یه معمای حل نشده رو که می خوای بنویسی، می بینی نه... آسون نوشتن اونقدرا هم آسون نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد