از سمرقند تا بخارا


شعارها رو داشتم مرور می کردم از روزهای اولِ چهل روز پیش تا الان که انگار چهل سال بعده... در زیر گزیده هایی از شعارهای غالب رو می بینید:


- قبل از انتخابات: اگه تقلب بشه، ایران قیامت می شه

- بعد از اعلام نتایج: رای مارو پس بدین

- بعد از خطبه ی رهبر: الله اکبر

- بعد از خطبه ی احمد خاتمی: ایرانی می میرد، ذلت نمی پذیرد

- هجده تیر: مرگ بر دیکتاتور

- بعد از خطبه ی رفسنجانی: خونی که در رگ ماست، هدیه به ملت ماست

- بعد از تحویل تنی چند از کشته شدگان اخیر: وای به روزی که مسلح شویم


عجب روندی رو طی کرده این جنبش... اون روزهای اول این شعارهای آخر حتی در مخیله ی معترضین هم نمی گنجید... آخه یا ایها الحمیر، فلولا اذ جاءهم باسنا تضرعوا؟ چرا به اینجا کشوندید قضیه رو؟... 

هر چی نگاه می کنم چیزی جز خودکشی ِ نظام تو این روند نمی بینم... هیچی تو دنیا بدتر از دشمن ِ احمق نیست...


باور خونخوار


نقل قولی می شه از مرحوم خمینی که غلامحسین الهام هم تو این واویلای اخیر یه دور یادآوریش کرد... می گن گفته که حفظ حکومت اسلامی از حفظ جان یک نفر، ولو امام زمان، مهمتر است...

علاوه بر اینکه معتقدم گوینده موجود جوگیری بوده و ممکن بوده هر حرفی بزنه و این اصلن خصوصیتِ مرجعیته که به اقتضایِ زمان حرف بزنه، نمی فهمم این حرفشو... آیا بدیهی تر از این گزاره که: اسلام (و به طور کلی دین) مجموعه ای از عقاید و باورهاست؟ آیا باور ابزاری نیست برای سِروایو کردن؟ ابزاری برای بهینه زندگی کردن؟ ابزاری برایِ به تعالی رسیدن؟ آیا آدم باید خودشو فدایِ ابزارش کنه؟ جونش رو در راهِ حیاتِ ایدئولوژیش فدا کنه؟ آیا اصلن ایدئولوژیِ یه آدم بعد از خودش اجازه ی حیات داره؟ آیا باید قائل باشیم به «ارث بردن ِ ایدئولوژی»؟ آیا این همون پروسه ایه که از ماها «بچه مسلمون» ساخت وقتی هنوز حتی نفس اول رو هم نکشیده بودیم؟


نمی فهمم این حرفشو... و کلن نمی فهمم هر جا که صحبت از فدا شدن در راهِ ایدئولوژی می آد... فدا شدن در راهِ عزیزان یا فدا شدن برایِ حفظ تمامیت ارضی شاید، ولی جان دادن برای حفظِ حکومتِ اسلامی (یا هر حکومتِ دیگری)؟ فدا شدن در راهِ آنچه که قرار است به خدمت در آید و زندگی را مطلوبتر کند؟ 


به نظرم ایدئولوژی به همان خطرناکی ِ مردار است... با مرگِ صاحبش باید خاک شود و تنها قبر نوشته ای باقی بماند برایِ آیندگان... تا اگر کسی خواست، خلق کردنش را از پله ی اول شروع نکند ولی برود همه ی آن راهی را که برایِ یافتنش باید رفت تا واو به واو اش را از بر شود... نه اینکه باورش را همان روز اول بیندازند توی دامنش و بیست و چند سال بعد خبرش دهند که «باورت خونت را حلال می داند برایِ حیاتش»... به زبانِ خودمانی اینکه اگر روزی جنابِ «باور» گفت بمیر، باید بمیری وگرنه کشته می شوی (چه اینکه «باور» که خودش حرف نمی زند... لعنت بر بانیانش)... ولی وای به روزی که عقیده را موروثی کنیم و عمر نوح اش دهیم و با خونِ انسان آبیاری اش کنیم... می شود همان که الان هست... دلیل وجودی اش می شود مستدل تر از دلیل وجودِ خودمان... له مان می کند اگر غافل شویم... کما اینکه شدیم...


مرگ را کنجکاوم...

 

خبر دروغ نبود... راستی راستی محسن توی اوین کشته شده و ما در بهتش مانده ایم... 

 

آدم را به مرگ نزدیک می کنند... اول یک نفر مثل زهرا کاظمی ست که ضربه مغزی می شود و می میرد... بعد شایعه می شود که یک نفر تیر خورده... تعداد بالا می رود... بعد عکس ها... بعد فیلم ها... یکدفعه می بینی همان خیابانی که تا چند وقت پیش مترش می کردی با خونِ همسالانت پوشیده شده... همان کویی که تا چند وقت پیش سرپناهِ دوستانت بود با خاک یکسان شده... سر ِ تیر خوردنِ ندا چند بار فکر کردم که اگر من هم بودم شاید همان طرفهای امیرآباد پرسه می زدم... اما باز تا قبل از محسن این حرفها برای بقیه بود انگار... دلم می سوخت ولی لمس نمی کردم انگار... حالا اما، می بینم که می شود یک نفر ورودیِ کامپیوتر ۸۱ فنی، این هویتی که بیشترین ِ وجودِ منه، توی اوین بمیره... یک نفر که می شناختی اش... یک نفر که حتی شاید گاهی گاسیپ هایش را دهان به دهان می بردی... یک نفر که در دنیایت وجود خارجی داشت...

و از این یک نفر، تا خودِ من مگر چقدر فاصله است؟... شاید واقعن هیچ... و خب می بینی که به همین راحتی می شود مُرد... همچین پدیده ای هم نیست... همچین ترسی هم ندارد... 

همشاگردی سلام

 

شهید تا مالِ بقیه اس، آدم راحت برخورد می کنه... یعنی راحت تر از وقتی که مال خودته... آشنای خودته... دوستِ خودته... 

 

پسرک باریک بود و خوش خنده... با یک عالمه انرژی و هیجان وقتی هجده ساله بودیم... و به مرور که بیست رو گذروندیم به اصطلاح خودمون جا افتاده تر شد... تا همین اواخر هم ایمیل می زد و بحث و شوخی اش قاطی بود... بعد از مراسم هجده تیر دیگه کسی ازش خبری نداشت و می گفتن دستگیر شده...

 

حالا خبر رسیده که کشته شده... امیدوارم دروغ باشه